به این لطافت و رو تازه ارغوان نشود


باعتدال قدت سرو در جنان نشود

فرو تنی بهمه تن شده است پیشهٔ من


که سجدهات چو کنم غیر بدگمان نشود

فشانم اشک چو باران ز دیده ای یاران


خبر کنید که تا کاروان روان نشود

بآن رسید که آهی کشم ز سینه خویش


که با رقیب خود آن ایار مهربان نشود

دمی نبود که خون در دل شکسته من


ز دست یار و ز کردار دشمنان نشود

مگر که میکده را باز فتح باب کنند


وگرنه کار گشائی ز آسمان نشود

بآه گرم خود آهن چو موم کرد اسرار


باو چسان دل سنگ تو مهربان نشود